حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

سر بلند کردم که عزرائیل بود

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۲۴ ب.ظ

*خواب بودم نیمه شب در بسترم*

سایه ای افتاد ناگه بر سرم

*خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود*

سر بلند کردم که عزرائیل بود

*رنگ از رخسار گلگونم پرید*

آب پیشانی به دامانم چکید

*دست و پایم سست، تن خیس از عرق*

خِس خسی در سینه، جانم بی رمق

*التماسش کردم و گفتم : امان*

گفت : امر است از خدای آسمان

*زندگانی بر سرت پایان گرفت*

از تو باید این دقیقه جان گرفت

*گفتمش : مال و منالم مال تو*

تا رها یابم من از چنگال تو

*گفت : نه هنگامه ی هجران توست*

آنچه داری سهم فرزندان توست

*سالها از عمر خود دادی هدر*

از گناهان کاش می‌کردی حذر

*آن همه فرصت چه کردی تا کنون*

حال فرصت از کفَت آمد برون

*کن وداع با خانمان و زندگی*

رَو به عُقبی با چنین شرمندگی

*گفتم أشهد ، جان من تسلیم شد.*

روح من دست ملَک تقدیم شد

*سخت جانم را برون آورد مَلَک*

ناله‌ام افتاد در گوش فلک

*لاشه ای  دیدم زمن در بستر است*

چشمهایش بسته و گوشش کر است

*صبح شد دیدم عیال و خانمان*

آمدند بر بسترم گریه کنان

*دخترم می زد به صورت : کای پدر*

زود بستی از میان بار سفر

*آن طرف تر خواهرم خون می‌گریست*

داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟

*یک نفر آمد لباسم را درید.*

آن دگر گفتا که تابوت آورید

*غسل میّت دادنم خویشان من*

در کفن پیچیده کردند جان من

*سوی قبرستان روان کردند مرا*

اهل منزل صد فغان کردند مرا

*زین پس از آنان سرایم دور بود.*

بعد از این‌ها منزل من گور بود

*بردَنم در قبر نهادند در لحد*

قبر شد منزلگه من تا ابد

*خاک را بسیار بر من ریختند.*

خود دعایی کرده و بگریختند

*آن زمان من بودم و تنگی گور*

ظلمتی گسترده بی یک ذره نور

*ناگهان آمد صدای گفتگو*

دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو

*گفت برخیز ای فلان ابن فلان*

لحظه‌ی پرسش رسیده ست این زمان

*اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟*

دومین پرسش : بگو دین تو چیست؟

*سومین پرسش : که بود پیغمبرت؟*

کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟

*مانده بودم در جواب آن دو من*

مهر خاموشی مرا بُد بر دهن

*رَبّ؟ نمیشناسم نکردم طاعتش*

دین؟ نکردم پیروی یک ساعتش

*بی جوابم چون بدیدند آن زمان*

برسرم کوبید با گرزی گران

*آنچنان گرزی که آتش در گرفت*

شعله هایش گور من را بر گرفت

*وامصیبت این چه حال است ای خدا*

ناگهان آمد به گوشم این  ندا

*بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی*

عمر جاویدان به خود پنداشتی

*حُبّ عیش و نوش و ثروت بود تورا*

پیروی از نفس و شهوت بود تورا

*بر نماز خویش کاهل می‌شدی*

روزه می‌آمد تو غافل می‌شدی

*دست یاری با شیاطین داشتی*

بی خیالی از برِ دین داشتی

*غافل از یاد خدا بودی کنون*

از عذاب سخت کی آیی برون

*در غل و زنجیر کردند پای من*

پس نشان دادند به من مأوای من

*یک در از دوزخ برایم باز شد.*

ناله و درد و فغان آغاز شد.

*ضجّه‌ها کردم خدایا الأمان*

شعله ای برخاست بند آمد زبان

*آه ، دیدم ناله ام بی حاصل است*

دیدم آنجا منزل این جاهل است

*آرزو کردم که : ای کاش این زمان*

بر بگردم ساعتی را در جهان

*تا تن از دوزخ دمی راحت کنم*

بی نهایت سجده و طاعت کنم
.
*آرزویم بود این ، اما چه سود*

راه برگشتی برای من نبود.

  • مهدی آقابزرگی شاره

لحظه مرگ

نظرات  (۲)

  • رهایی بخش
  • اگه از خودتونو. افرین

    پاسخ:
    سلام نه از من نیست ،از جایی که گرفتم آدرس و شاعر را نداشت ،منم دیدم قشنگه برا خودم ثبت کردم 
  • سبحان ریحانی
  • عععععالللللللللی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی