حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

داستان تربیتی ناب

شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۳۱ ب.ظ

مرا می شناسی؟ 

مراسم عروسی بود 
پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: 
سلام استاد آیا منو می‌شناسید. 
معلم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
و داماد ضمن معرفی خود گفت: 
چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید 
یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می‌آورید و جلوی دیگر معلمین و دانش‌آموزان آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیه‌ی دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید. 
استاد گفت: 
باز هم شما را نشناختم! 
ولی واقعه را دقیق یادم هست ...
چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم.

🔸تربیت و حکمت معلمان، دانش‌آموزان را بزرگ می‌نماید.
درود بفرستیم به همه معلم هایی که با روش درست و آموزش صحیح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان می کارند و هم تخم پاکی و انسانیت و جوانمردی را.

  • مهدی آقابزرگی شاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی