حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

حقیقت جو

در محور توحید گفتن و نوشتن و خواندن

پدری قبل مرگ به پسرش گفت:

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۸ ق.ظ

📝
پدری قبل از مرگ به پسرش گفت :
این ساعت مچی را از پدرم به ارث بردم و این قدمتی 200 ساله دارد من آنرا بتو میدهم ولی قبل از آنکه آنرا به تو هدیه بدهم به ساعت فروشی برو و بگو میخواهم آنرا بفروشم و ببین چقدر خریدار است....؟!!!

پسر به ساعت فروشی رفت و بازگشت و به پدر گفت : 
این ساعت را به 5 دلار میخرید زیرا میگفت قدیمی و بدرد نخور است.
پدر گفت :
به کافی شاپ برو و باز هم بپرس...
پسر رفت و برگشت....
جواب همان 5 دلار بود چون ساعت قدیمی و بدرد نخور بود..
پدر گفت :
حالا به موزه برو وباز هم بپرس...
پسر به موزه رفت و برگشت
و به پدرش گفت :
آنها بدلیل قدمت ساعت بمن پیشنهاد 1 میلیون دلار کردند...!!!
پدر گفت :
من میخواستم تو را آگاه کنم که فقط مکان درست و مناسب، تو را به درستی ارزش میگذارد.
خود را در جای اشتباهی قرار نده
فقط کسیکه ارزش شما را میداند
از شما قدردانی میکند.
پس جایی نروید که مناسب شما نباشد.💥

  • مهدی آقابزرگی شاره

پدری قبل مرگ به پسرش گفت:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی